::(( مربی مهد .. باشگاه..روزای خووب ))::

ساخت وبلاگ

سلام کنج خلوت من 

جایی که میتونم راحت حرفمو بزنم

اینجا پر از خاطره ست واسم ..خاطره های خوب و بد .. که همشون برام شیرینن..

تو پست قبل نوشته بودم که منتظرم برم سرکار..الان سه ماهه مشغول کارم بصورت رسمی..مربی مهد هستم و حدودا ده تا پونزده نفر هم شاگرد دارم که گاهی همه هستن و گاهی خیلیا غایبن..

خداروشکر که روزا میگذرن..بخاطر همینه که این همه مدت از اخرین نوشتم میگذره..چون اصلا وقت نمیکردم بیام..الان یهو دلم خواست بیام و بگم این مدت چه اتفاقاتی افتاده 

ازین ماه دارم میرم باشگاه .. ایرومیکس..

هفته ی پیش خونه تکونی کردم با مهدیه..کلی خسته شدیم اما تموم‌شد کارام و برای عید کاری ندارم 

تا اخر این هفته باید یه لباسمو بدوزم تموم‌شن..چون پنج شنبه تولد پسر خواهر شوهرمه و باید تووم شه بپوشمش..

امروز هم مریض شدم شدیدااا..حال ندارم اصلا..

خداروشکر روزای خوبیه..

 

::(( کمی حرف...))::...
ما را در سایت ::(( کمی حرف...)):: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zende-shodam بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 14 اسفند 1398 ساعت: 21:42