::(( هر آنچه تاکنون گذشت ...))::

ساخت وبلاگ
بازم بعد دو سه ماه اومدم..

که یکم حرف بزنم.. ازین مدت بگم..

اخرین باری که اومدم قرار بود کلی کار انجام بدم.. هدف دار تر بشم.. محکم تر بشم..

اما وضعیت جوری پیش نرفت که میخواستم..یعنی میتونستم..اما تنبلی نزاشت..

واقعا روزی بدیه..کاش زودتر تموم بشه.. استرس پایان نامه.. مثل کابوس شده واسم..

کاش زودتر برسه اون روزی که بیام بگم که تموم شده و راحت شدم..واسه همیشه..ازش خلاص شدم..

اما هنوز این داستان ادامه داره..

خب ازین دو ماه بگم..

اسفند ماه که به خونه تکونی و تمیز کاری گذشت..البته بیشتر خونه تکونی خوه ی مامان..خونه ی خودمون چیز خاصی نداشت..

چند روزی رفتم کمک مامان واسه خونه تکونی..یه دوماهی بنایی داشتیم.. خونمون عوض شده به کل..

خونه ی خودمم که گرد گیری کردم..شاید تابستون بعد از تموم شدن پایان نامم درست حسابی تمیز کنم..

احتمالا واسه تولد همسر جان قبلش یه خونه تکونی درست حسابی کنم..که میخوام واسش تولد بگیرم دوستاشو دعوت کنم خونمون مثل دسته گل باشه..

خب حالا بریم سر عطیلات عید..

امسال موقع تحویل سال مثل پارسال پیش بابا و مامان من بودیم..رفتیم کرج.. 

بابا و مامان اقایی رفته بودن شهرستان..ماهم واسه اینکه تنها نباشیم رفتیم کرج..

روز دوم عید شب اومدیم خونمون و وسایلارو با سرعت تمام جمع کردیم.. رفتیم خونه واهر جان.. اخه قرار بود بریم سفر دو سه روزه..

ساعت دوازده به بعد رفتیم خونه ی خواهر و اونجا هم وسایلارو جمع و جور کردیم..

شب دیر خوابیدیم..

ساعت دوازده روز 3 فروردین ..حرکت کردیم به سمت زنجان..اول رفتیم گنبد سلطانیه..که قبل از زنجان هست.. من اولین بارم بود میرفتم..البته بهتره بگم هممون اولین بار بود..

اونجا گشتیم.. بعد از گنبرفتیم به سمت حسینیه ی اعظم زنجان.. برای نماز اونجا رفتیم.. بعدش هم راهی شدیم به سمت روستای پدری من.. شب خونه ی عمم بودیم.. ساعت ده و نیم یا یازده ..این حدودا بود رسیدیم اونجا.. کلی حرف زدیمو گل گفتیمو گل شنفتیم..

فردا صبحش یعنی 4 ام صبح رفتیم سر خاک پدر بزرگم.. 

ازونجاهم راهی شدیم به سمت ححجاده خلخال و جاده اسالم..

توی مسیرمون نزدیک خلخال یسر به اب گرم روستای گیوی هم زدیم.. خیلی خوب بود.. تجربه ی خوبی بود برای اولین بار...

و دوباره ادامه ی مسیر..به سمت جاده اسالم.. نزدیک اسالم که رسیدیم.. شبو یه اتاق اجاره کردیم..کنار رود.. 

فرداش هم یعنی 5 ام راهی شدیم به سمت رشت و انزلی.. واسه شب سوم هم نزدیک زضوان شهر یه سوئیت احاره کردیمکه نزدیک دریا بود.. 

رفتیم دریا و کلی عکس گرفتیم.. یه شب خووب..

ناگفته نمونه که ناهار ماهی زدیم .. ماهی تازه..اونم با چه داستان و مکافاتی..

یه ماهیه اش و لاش تحویلمون دادن همسرا که بیا و ببین.. و از حق نگذریم خوشمزه بود..فقط چون بار اول بود.. بلد نبودیم... سری بعد جبران میشه..

برای شام هم اقایون رفتن بیرون خرید و قرار شد واسه شام سوسیس بندری بگیرن روی منقلی که اونجا بود سوخاری کنیم بزنیم به بدن که همینطورم شد.. 

چه شامی...خلاصه خیلی سفر مختصر و خوبی بود.. خیلی خوش گذشت..

البته اتفاقات قبلش هم یکم ناراحتمون کرده بود..اما خب بگذریم..

قسمت نبود که باهم به دوستای اقایی بپیوندیم..

روز خر 6ام هم حرکت کردیم به سمت خونه..

شب که رسیدیم خونه ی ابجینا تااونارو بزاریم خونشونو وسایلاشونو بردارن (اخه با ما ماشین ما رفته بودیم ) 

شام با اصرار مادر شوهرخواهر رفتیم اونجا.. شب که اومدیم خونه جنازه افتادیم..صبح هم دوباره عجله ای وسایلارو جمع کردیم رفتیم به سمت روسستای همسر جان..

که تو این گیرو داد وسایل جمع کردن منم یسری چیزا رو یادم رفت که حتی یاداوریش هم اعصابمو خرد میکنه..

تا سیزده به در هم اونجا بودیم.. 

کلی خاطره ی خووب.. دورهمیای خووب..بازیای هیجان انگیز...

خلاصه ی مطلب ... تعطیلات خیلی خووبی بود.. 

الان هم که این مطلب رو مینویسم.. چهار روز به سالگرد ازدواجمون مونده.. 

اولین سالگردازدواجمون.................

یک سال پر از تجربه.. پر از اتفاقات خوب و بد..که همشون طعم شیرین عشق رو داره واسه زندگیمون.. 

یادم رفت از تولدم بگم..

سه روز قبل تولدم که قرار بود مامانمینا و خواهر بیان خونمون.. هم عید دیدنی هم واسه تولدم..

همسری یه تولد خیلی خووب برام گرفت.. که با کادوش کلی سوپرایزم کرد.. 

یه دستبند برام خریده بود.. اهی قربونش بشم که انقد زحمت کشید...

خیلی خیلی ازش ممنونم..

خیلی خیلی زیاد هم دوسش دارم..هرچقدم بگم هیچوقت برام تکراری نمیشه 

خیلی دوست دارم یار همیشگی 

::(( کمی حرف...))::...
ما را در سایت ::(( کمی حرف...)):: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zende-shodam بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 11:03