::(( کمی حرف...))::

ساخت وبلاگ
بعد از ماه ها اومدم اینجا..چقد دلم تنگ شده بود..

9 ماه و 23 روز از عروسیمون میگذره..

پر از خوشی..گاهی هم بحثای کوچیک و مسخره که بعدش یه اشتی قشنگ اتفاق میفته و کلی بعدش لاو در میکنیم که چقد خووبه همو داریمو چقد همدیرو دوست داریم..حتی اگه بحثی یا ناراحتی باشه..

باهمه ی اینا دوسش دارم..خیلی زیاااااااد

یکم زندگی سخت شده..درسته..اما هیچوقت حسم نسبت بهش کم نشده..تمام تلاششو میکنه یا بهترینارو واسه من فراهم کنه.. این برای من خیلی مهمه..خیلی خیلی..

اتفاقای خوبی میفته..یعنی امیدوارم..بااین همه غم و اندوهی که توی کشورمون هست..امیدوارم سال جدید پر از اتفاقی خووب باشه..دلمون شاد بشه..

یه دغدغه ی دیگه منم پایان انممه فعلا..هنوز شروعش نکردم..عصبی ام..خیلی زیااااد..از خودم خسته شدم..نمیدونم چرا انقد تنبل و بی انگیزه و ناامید دارم میگذرونم روزامو..اما خب تلاشمو میکنم..که خووب پیش بره..

توی دلم خیلی ناایدم..اما به همسر جان نشون نمیدم..اون باین همه مشغله داره تلاش میکنه واسه زندگیمون..اونوقت من مثل ادای ناامید و خسته فقط روزامو شب میکنم..هرروز میگم از فردا..اما باز فردا همون روز پراز کسلی میشه برام..نمیدونم چیکار کنم..خدایا کمکم کن..

دلم یه انگیزه میخواد..یچیزی که ارادمو قوی کنه..

این حرفو میزنم..باخودم میگم چی محکم تر از همسرم..زندگیم..اما باز شیطون گولم میزنه و میشم همون ادمه بی انگیزه..

خدا خودش کمکم کنه..

دلم میخواد فردا یه روز جدید با اتفاقای خووب باشه..

امیدوارم..از ته قلبم..اگه خووب بود سعی میکنم اون روز رو ثبت کنم اینجا..

فعلا همیناااا


::(( کمی حرف...))::...
ما را در سایت ::(( کمی حرف...)):: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zende-shodam بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت: 3:04